نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیولومر» ثبت شده است

موسیقی نظامی در ایران


موسیقی نظامی در ایران را می توان با آغاز جنگ های منظم در تاریخ ایران باستان همزمان دانست. نوشته های محققانی چون حسن مشحون و روح الله خالقی نیز بر این نکته تاکید دارد.

همچنانکه در آثار شعرا و مورخانی چون فردوسی یا بیهقی و مسعودی از وجود سازهایی چون شیپور، کوس، دهل، کرنا، سرنا و . .  . یاد می شود که چگونه در میدان نبرد میان ایران با دشتمنان این آب و خاک از سوی هر دو لشکر به کار می رفته است.

آنچه از موسیقی نظامی در تاریخ ایران به جای مانده است ، همین نقل های مکتوب و تصویر به جای مانده از برخی سازهایی است که بعدها در نقاره خانه ها نیز به کار گرفته شد. این وضعیت سنتی استفاده از سازها تا دوره حکومت ناصرالدین شاه قاجار ادامه داشت. در این دوره و با ورود خروجی از رشحات تمدن غرب، موسیقی نظامی و جنگی غرب نیز وارد ایران شد.

موسیولومر و مدرسه موزیک دارالفنون

با راه افتادن مدرسه دارالفنون ، دست اندرکاران امور نظامی در ایران به صرافت افتادند که موسیقی نظامی به شیوه اروپایی آن را به کار گیرند.

هدف اصلی از ایجاد شعبه موزیک دارالفنون تربیت نوازنده آلات بادی موسیقی نظامی و مربی برای اداره کرده دسته جات موسیقی نظامی بود. و برای این کار نیز موسیولومر فرانسوی به ایران آمد تا آموزش موسیقی نظام به ایرانیان را برعهده گیرد. این آموزش ها سبب شد تا پس ازچند سال دسته موزیک نظام شکل گرفته وعملا جای نقاره خانه های قدیمی را هم بگیرد. اما موزیک نظامی در این دوره بیش از آنکه در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد. به محملی برای سرگرمی دربار پادشاهان قاجار تبدیل شد تا در ورود و خروج و مسافرت های شاه وی را همراهی کند.

در این دوره گروه موزیک نظام علاوه بر نواختن در صبح و شام، در تکیه دولت و در تغذیه های آن دوره نیز می نواختند کار استفاده از این موسیقی تا به آنجا پیش رفتکه در مراسم عروسی هم از آن بهره می بردند.



برای دانلود "اینجا" کلیک کنید.


در تب می توانید از سایر مطالب استفاده نمایید.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۲۴
  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات