نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

آموزشگاه آزاد سینمایی هومیان آوین هنر

🎬🎭  مجموعه هنری صامت فیلم

با همکاری آموزشگاه سینمایی هومیان آوین هنر با حضور اساتید برجسته سینما و تلویزیون برگزار می‌کند 

🎭🎞 دوره بازیگری با تضمین حضور در پروژه نمایش یا فیلم  

🎬🎞 دوره‌های فیلمنامه‌نویسی، 

کارگردانی و تدوین زیر نظر اساتید برجسته سینما و تلویزیون

instagram:

‏www.instagram.com/sametfilm

telegram: 

@SAMETFILM

+989102046312

Whatsapp:

‎‌‎‌‎‌‎https://wa.me/+989102046312

  • مجتبی قره باغی

تقدیم به حضرت صاحبالعصر والزمان از این بی چیز و ناچیز

بیدار شو با اینکه نمیخوابی یکبار ظهور کن

اینجا همه در تبند و بی تابی یکبار ظهور کن

شاید همه درهای اجابت همگی باز نباشند ولی

امید تویی، باب تویی، صاحب بابی یکبار ظهور کن

افتاده زمینان همه در کوی تو خارند و خس و خاک

ای صاحب عالم چو علی صاحب خاکی و ترابی یکبار ظهور کن

عالم همه در کار شک و شبهه به شیعه اند

کی صاحب هستی تو خیالی و سرابی یکبار ظهور کن

اسرار دو عالم همه ممهور و جوابی نتوانیم

هر سر و سوالیست به هستی تو جوابی یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی یکبار ظهور کن

هاتف ری (میم قاف)

  • مجتبی قره باغی
نمایشنامه کودک

از علاقمندان مستعد به حوزه نویسندگی و دانشجویان نمایشنامه نویسی دعوت به عمل می‌آید تا برای نگارش نمایشنامه کودک با مجموعه صامت فیلم همکاری نمایند. علاقمندان می‌توانند به آی دی زیر در تلگرام پیام ارسال نمایند.

@sametfilm

  • مجتبی قره باغی
بیدار شو با اینکه نمیخوابی

بیدار شو با اینکه نمی‌خوابی، یکبار ظهور کن

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی، یکبار ظهور کن

امت همه هر هفته سه شنبه در غروبند بیایی

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی، یکبار ظهور کن

هاتف ری(میم قاف)

قیل از این دوبیتی یه دوبیتی دیگه ای میخواستم بنویسم اما به اون رسیدم

بیدار شو با اینکه نمیخوابی

اینجا همه در تب‌اند و بی‌تابی

امت همه هر هفته سه شنبه بی قرارند

تا مطلع الانوار شوی نور بتابی 

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات