نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۷ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

توکل و یقین

یه بابا بزرگی داشتم، سر و حال بود همیشه؛ این بنده خدا اخرم یه کوچولو شیمیایی که تو بدنش بود از پا درش اورد.

تو زندگی به جز یه خونه که خودش ساخته بود و کلی بچه و نوه و نتیجه دیگه هیچی نداشت. اما بزرگترین ثروتش توکل بود.

یه بار به برادرم اینو گفت. گفت توکل رو باید با پوست و استخونت درک کنی. داداش من همینو گرفت رفت جلو.

به منم گفت اما من اون یقین رو نداشتم. برای هر کسی یه مدت طول میکشه به یقین برسه. نمیگم الان رسیدم نه! ولی حس غریبیه، یا نه باید بگم حس قریبیه. اره ناشناخته است اما نزدیکه.

برای همین این جمله همیشه رو لبمه و دارم تمرینش میکنم:

لاحول و لا قوت الا بالله العلی العظیم

و افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد

قدیمیا میگن با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه، ولی وقتی یاد گوجه سبز و نمک میفتی دهنت پر از اب میشه. پس میشه، با حلوا حلوا کردن هم شیرین میشه

بستگی داره به کی و به چی اعتقاد داشته باشی و برای حلوا از جات هم بلند شی.

  • مجتبی قره باغی
در دست بازسازی...

نمیدونم چطور ولی گند زدم به ظاهر و قالب وبلاگ رفته

دیگه مثل قدیم هم حال و حوصله خوندن کدها و برطرف کردن مشکلاتش رو ندارم

باید سر فرصت یه روز وقت بذارم یه قالب جدید رو شخصیش کنم
یا اینکه یه قالب ساده و زیبای دیگه گیر بیارم نصبش کنم رو وبلاگ و دامنم

در دست بازسازی...


  • مجتبی قره باغی
سرمای زمستون و عشق و حال یا



آبان 1400 هم به سرعت عجیبی گذشت و داریم وارد آخرین ماه شمردن جوجه هامون میشیم

خیلی وقت نداریم

دی ایستگاه بعدیه که با عبور پر سرعت تر از آبان؛ از آذر هم میگذریم و  به اون می رسیم

سرمای باحال زمستون و احتمالا کوه و چای آتیشی و املت زغالی که خودمون تو جمشیدیه (کلکچال) و دربند و درکه درست میکنیم هم به زودی میشن خاطرات سال دیگه مون که با رفقا ازش تعریف خواهیم کرد و خواهیم گفت: یادش بخیر چه حالی داد، ولی ای کاش من با کفش کوه میومدم نه با دو تا کتونی پیاده روی که تو کل مسیر از سرما دهنم سرویس شد.

یاد آش افتادم

یه بار رفته بودم جمشییده چه بارونی هم میومد

یه آش داغ بهم دادن یه عده بسیجی که اومده بودن برن کلکچال احتمالا؛ و چه حالی داد خدایی. بدیش این بود که دهنم بوی سیر گرفت.

چه بارونی اومد بعدش، سقف ماشین رو میخواست سوراخ کنه لامصب انگار تگرگ بود ولی لذت بخش بود.

داشتم فکر میکردم که این سرمای پاییز و زمستونی که دارم با عشق ازش می نویسم تن چند صد نفر و بلکه چند هزار نفر آدم رو میلرزونه وقتی یادشون میفته داره زمستون میاد و باید تو خیابونا از سرما سگ لرزه بزنن و اگر شانس بیارن شهرداری ببردشون به گرمخونه های شهر!

همیشه همینه

یه عده که نشاید حتی خودشون بی غمن اما از نظر طبقه اقتصادی دستشون به دهنشون می رسه از لذتی حرف میزنن که برای بعضی ها درده!!

چشمامون رو باز کنیم و تو این اوضاع اقتصادی داغون بیشتر دور و برمون رو ببینیم بلکه با یه کاپشن ورزشی ساده و بادگیری که از نظر ما قدیمی و دمُده شده (البته من اهل مد و دمده نیستم) بتونیم تن یه آدم دیگه رو گرم نگه داریم.

معرفی کتاب  

کتاب تانگ‌فو

روش برخورد با افراد دشوار

- روش برخورد با افراد دشوار با عنوان فرعی – به جای کناره گیری از مردم، چگونه با آن ها ارتباط برقرار کنیم – یک کتاب در زمینه برقراری ارتباطات مفید اجتماعی محسوب می شود.

تانگ فو اسمی است که نویسنده برای مطالب کتاب خود استفاده می کند. تانگ در زبان انگلیسی به معنای “زبان” است و فو به ورزش های رزمی اشاره دارد. بنابراین تانگ فو از دیدگاه نویسنده یعنی اینکه چطور از زبان خود به نحو مناسبی، مثل یک هنر رزمی استفاده کنیم. - (این قسمت از سایت کافه بوک بود)

خودم این کتاب رو هنوز تموم نکردم

ازین کتابهایی هم نیست که لازم باشه تا انتها بخونیش

بیشتر به این درد میخوره که ببینی کجاش به کارت میاد

انگار یکی نشسته خاطره یه عده رو نوشته که چطور، فلان مشکلشون با دیگران رو حل کردن

تقریبا اواسط کتاب به این نتیجه میرسید که دارید یه مشت خاطره که رفقاتون دارن براتون میگن رو می شنوید

اما ویژگیش اینه که دارید تجربه می خونید

تجاربی که اگر بتونید به ورطه ی عمل بکشونیدش احتمال بسیار زیاد برای شما هم جواب میده

روی عکس بزنید و جدا باز کنید با کیفیت بالا نمایش داده میشه

  • مجتبی قره باغی
فیدیبو یا طاقچه

این کتابخونه ی ناقص من تو فیدیبوئه

و این هم کتابخونه که نه، یه عالمه کتاب تلنبار شده توی طاقچمه

حالا فهمیدید چرا کرم خرید کتابخوان سراسر وجودم رو گرفته؟
بماند که برای این کتابها باید کلی پول بدم با این اوضاع گرونی در صنعت چاپ
مگه میشه همه ی اینهارو یه جا توی کیفت همیشه و همه جا همراه داشته باشی؟!
نه دیگه نمیشه!

حالا برای اینکه این همه هزینه نکنی برای خرید کلی کتاب باید اون همه هزینه کنی برای خرید کتابخوان و بعد هم کلی هزینه کنی برای خرید کتاب های یکم ارزونتر دیجیتالی از ارائه دهنده های مختلف

بگذریم

این دو تا رو معرفی کردم ازین جهت که یه چند تایی نکته از هر دو بگم

روی ادامه مطلب (علامت پلی که فلش بهش اشاره کرده) بزن بخون بقیه اش رو اگر خواستی ادامه بدی....

↓↓↓↓

  • مجتبی قره باغی
بانوی من سلام

دعا میکنه میگه پیر شی ایشالا؛
حالا بماند من از پیری متنفرم و از خدا خواستم اگر هم پیر شدم لااقل شعورم رو برام حفظ کنه و تنم سلامت باشه که بتونم از پس کارای خودم بر بیام اما میدونم منظور همه اینه که زنده باشی ان شالله.


اصل داستان؛

یکی از دغده های مهم آدما اینه که وقتی مشغول کاری هستن و یه سری کارها رو به کسی دیگه سپردن خیالشون راحت باشه که اون کار داره درست پیش میره. حالا فکر کن کار کوچیکه رو تو برداری و کار بزرگ رو به اون بسپری.

زن همیشه در طول تاریخ نقشش همین بوده. اون کار بزرگه چه به لحاظ کمی چه از نظر کیفی به عهده اون بوده.

هیچ وقتِ خدام نبوده که پای یک زن در میان نباشه.

اگر زن نداری، یه لحظه مادرت رو تصور کن که تو خونه چقدر تلاش میکنه. تلاش اون بیشتره یا پدرت؟

البته که پدر از جون مایه میذاره برای تامین خونه اما مادر یا زن چی؟
اون هم همینه اگر لازم باشه خونه رو تامین کنه چیزی از مرد خونه کم نداره. ولی همون دسته از بانوانی که تو خونه به اصطلاح خانه دار هستن، شغلشون به مراتب از کارگری معدن که یکی از سخت ترین مشاغل دنیاست سخت تره.

توضیح واضحات ضروری نیست برای شفاف سازی تلاش زن در خونه اما فکر کن اگر عشق نباشه اون زن تبدیل به کنیز و اون مرد مبدل به حمال و برده میشه.

عشق اون معجزه ایه که فلسفه ی این تلاش رو از غریزی بودن برای بقاء به زندگی با طعم خوشبختی مبدل می‌کنه.

در حقیقت فرمول بزرگ شدن انسان در عرض زندگی و نه در طول؛ همینه.

منا!!!! چگونه می شود قدردان خدا نبود برای داشتن چون تویی که تمام سرمایه ی زندگی ات، "من" و تمام دلخوشی و آینده ات "فرزندان"مان ؟!

چگونه می شود قدردان تو نبود و دست بوس؟! چگونه می شود عاشق نبود و لاف عشق را در جزء جزء زندگی داشت چه در کار و چه در عبادت و چه و چه و چه؟!

حتی برای نوشتن، برای سرودن، برای کات زدن و خروجی گرفتن، برای بلند شدن و از خانه رفتن به امید باز از نو برگشتن، باید عشق باشد.

برای داد زدن و ناراحت شدن، برای غر زدن و لج بازی کردن هم اگر عشق نباشد همه چیز به راهی جز تنفر ختم نمی شودُ، پس عشق داروی درد نیز هست.

این سبک رو چون تو دوست داری بهت تقدیم میکنم

 
bayan tools مازیار فلاحی

دانلود موزیک

اما این رو هم چون خودم دوست دارم تقدیم بهت مناجان!

 
bayan tools اندی

دانلود موزیک

  • مجتبی قره باغی
کتاب آیا؟

کرم کتاب که نه!؛
کرم پول دادن برای خرید کتاب و نیمه کاره رها کردنشون بده
البته همیشه هم اینطوری نیست‌ها
یه کتاب‌هایی لعنتی‌اند
نمیشه تموم نکرد
به عنوان مثال همین شب‌های روشن داستایوفسکی
یه شب ساعت هشت و نه شب بود استارت زدم و دیدم نمی‌شه بذارمش کنار. تا بانگ اذان صبح تموم شد بالاخره...
بگذریم...

با این اوضاع وخیم و دردناک قیمت های خرید کتاب مگه میشه دیگه کتاب خرید؟!
هفتاد هشتاد تومن قیمت‌های پایین برای برخی کتابهای خوب محسوب میشه!

هیچی دیگه همین شد که کک افتاد به تومّونم که برم سراغ کتاب خوان.

اون موقع فیدیبو، فیدیبوک داشت که البته دیجی کالا میفروختش.

ولی به نظرم گرون بود و مطلوب نبود. یعنی فقط میشد از اپ خودش استفاده کنی و والسلام.

تو چرخی که تو بازار مجازی زدم با برندی به نام اونیکس آشنا شدم. مدلی که بشه با قیمتش کنار اومد و صد البته بتونه از زبان فارسی پشتیبانی کنه و تمام اپ‌های کتاب‌خوان رو پشتیبانی کنه. (البته بازم بگم خیلی گرونه همونم؛ اونم وقتی که قیمتش رو با حقوق یه کارگر مقایسه کنی بیشتر کمرت رگ به رگ می‌شه که چرا باید یک و هفصد پول بالای یه تبلت 6 اینچی بدی و مثلا بعدش کتاب بخونی)

اما خب برای کسی که می‌خواد کتاب بخونه و تند و تند کتاب‌های جور واجور با عناوینی که آب از دهان مغرش جاری می‌کنه؛ چاره ای نیست جز سراغ خریدش رفتن. (البته باید عنوان کنم با موبایل هم میشه کاری که کتابخوان میکنه رو انجام داد اما اگر برای چشم و چالت ارزش قائل باشی هزینه ای که باید در آینده خرج دکتر چشم کنی رو از الان میدی کتابخوان میخری)

این جناب اونیکس ارزون‌ترین مدلی که داره و امکاناتش هم در حد پولشه رو تو هر سایتی می‌‎بینم ناموجوده.

یه سایت گیر آوردم خارق العاده‌اس. قیمت گذاشته، میگه بزن تو سبد خرید و پرداختش کن ولی هیچ شماره موبایلی تلفن ثابتی نذاشته برای تماس!!
یعنی کسانی که کتاب می‌خونن احمقن یا اونایی که این لوازم رو می‌فروشن فکر می‌میکنن اینا احمقن!؟
تنها یه راه ارتباطی داره که با کامنت گذاشتن زیر پست پیج‌های فیک شبکه‌های مجازی فرقی نداره.
در آخر باید این رو هم خاطرنشان بشم که هر چی دو دو تا چارتا می‌کنم؛ می‌بینم این هوسیه که می‌تونم باهاش مقابله کنم و نذارم انقدر پول براش بدم.
ولی ازون ور همون کرمه که قبلا خدمتتون عرض کردم نمی گذارد.



و در آخر معرفی کتاب:

کتابِ چگونه کتاب بخوانیم
اگر دوست دارید کمی اصولی تر کتاب مطالعه کنید
با انحاء مختلف خوندن، چه سرعتی چه مفهومی آشنا بشید (که به احتمال زیاد همگی با این مفاهیم آشنایید و ناخودآگاه در طول مطالعه دارید به نکاتی عمل می‌کنید که تو این کتاب بهش به طور اجمالی پرداخته شده) حتما این کتاب رو در دستورکار مطالعاتی تون قرار بدید

  • مجتبی قره باغی
افسار گسیخته

رانندگی همیشه سخته، علی الخصوص تو تهران

قبلا گفته بودم اینجا، چاه منه؛ یادتونه؟

امشب یکی بهم فحش داد

فحش ناموسی

سر چی؟

سر اینکه خودش مقصر بود و پیچید جلوم

حالا بماند که مالید به ماشین...

جلوتر تو ترافیک موند و رفتم سراغش که ای کاش نمی‌رفتم

رفتم کنار ماشینش. کوپ کرده بود! اومد پیاده شه، درشو کوبیدم خم شدم که تو ماشینش دو سه تا چپ و راست بزنم که دیدم یه پیرمرد ۶۰ ۷۰ ساله است

نتونستم چیزی نگم!

گفتم چرا فحش دادی؟ گفت ندادم. ای کاش همونجا میرفتم و انقدر پاپیچش نمیشدم. وقتی گفت نگفتم، یعنی اگرم گفته، داره میگه گو... خوردم.

اما امان از درون عصیان‌گر عصبانی!

سرش انقدر داد زدم تا بازم فحش داد و منم یه کشیده گذاشتم زیر صورتش که ای کاش بشکنه این دست که توی صورت یه پیرمرد خورد. حالا هر چقدر بی شعور!

اخه من اینطوری تربیت نشدم.

من اینطور بزرگ نشدم و اینطور زندگی نکردم.

این‌همه خشم از کجاست؟

حالا چند ساعته داره خون خونمو میخوره.

بماند که دوباره جلوتر، تو ترافیک جلوی همون مردمی که خوردش کردم، رفتم و بهش گفتم پیرمرد، فحش دادی ولی بازم من غلط کردم زدم ببخشید!

اما چه فایده؟

تنها کاری که تونستم بکنم، اینه بیام اینجا بنویسم بلکه چهارتا لیچار کامنت کنید که یه کاتارسیس ملایم عذاب وجدانم رو از بین ببره.

خدایا به شرافتت قسم ازم بگذر و ارومم کن. مقصر نبودم اما عذر تقصیر دارم.

  • مجتبی قره باغی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات